(قسمتی از یک محله که باغی است با دیوارهای مخروبه و یک در بزرگ اهنی.یک تیر چاغ برق و چند درخت در صحنه دیده می شود.یک گاری از انها که برای جمع کردن زباله به کار می اید با زنجیری به تیر چراغ برق قفل شده است.یک حجله و چند پلاکارد تبریک و تسلیت در صحنه دیده می شود که نشان از شهادت کسی دارد.نمایش که شروع می شود چند پسر بچه ی سیاه پوش را می بینم که در صحنه پخش اند و همگی پکر.از بلندگویی که ما ان را نمی بینیم صدای نوحه یا سرود حزین مثلآ «گلبرگسرخ لاله ها»یا...به گوش می رسد.حمزه که یکی از بچه هاست نوحه را با صدایی که قطعآبرای دیگران خوشایند نیست تکرار می کند طوری که کمکم باعث ناراحتی بقیه بچه ها می شود). رسول:(رو به حمزه)نمی تونی یه خورده یواش تر بخونی؟ حمزه:نه نمی شه!باید این قسمتو با صدای بلند خوند.ببین این طوری...(و باز به خواندن ادامه می دهد) احمد:(با تمسخر)یکی بره بلند گوی مسجد رو خاموش کنه اقا حمزه جورشه می کشه! محمود:من برم؟(و اماده می شود تا برود.) احمد:(محمود را متوقف می کند.)بشین بابا.چه اماده به راهه! محمود:(با گیجی و دلخوری)پس نرم؟ (کسی جوابش را نمی دهد.او هم شانه هایش را بالا انداخته و سرجایش می نشیند.مدتی به همین منوال می گذرد.حمزه می خواند و باز دیگران را کلافه می کند.) رسول:(که دیگر طاقتش تمام شده است)اه...حمزه!تو رو قران ول کن دیگه ! مغز منو خوردی با این صدات! حمزه:خوبه خوبه،نه این که خودت اهنگرانی! مهدی:کوتاه بیا حمزه،تو هم امروز وقت گیر اوردی ها. حمزه:چیه باز همتون گیر دادین به ما؟ رسول:حمزه بخوای حال بگیری حالتو می گیریم ها...! حمزه:اوهوک!خواب دیدی خوش باشه. رسول:(به سمت حمزه خیز بر می دارد)پس اگر مردی وایستا تا نشونت بدم. محمود:(کودکانه شادی می کند.)ای دعوا دعوا دعوا... حمزه:(در حال فرار از دست رسول)بابا یکی این عراقی رو بگیره راستی راستی می خواد ما رو شهید کنه
مبلغ قابل پرداخت 22,100 تومان
برچسب های مهم
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا