صحنه یک زمین خاکی است که زنی با برانکارد شوهر مجروحش را حمل می کند. سیمین : تشنه است که نیست ؟ (در حال کشیدن برانکار نفس زنان) احمد : تو باید تشنه تر باشی سیمین : نگران من نباش. اگه تشنه اته بگو وایستیم احمد : تو خسته نباشی. من تشنه ام نیست، آب کم داریم. هرچقدر ذخیره کنیم به نفعمونه سیمین : فکر می کنی چقدر مونده برسیم ؟ احمد : وقتی وقصد معلوم نباشه چه فرقی می کنه. زمان که معنی نداره. سیمین : اون دنیاست که زمان توش معنی نداره. اینجا هر قدمی که بر می داری. هر ثانیه اش اهمیت داره. نمی تونی امیدوار باشی قدم بعد رو که برمی داری زبونم لال، بازم نفس بکشی. احمد : اگه اینجا تو همین برهوت حتی امیدتو از پاهاتام بگیری فقط به خدا توکل کنی. حتماً نجات پیدا می منیم. سیمین : من نمی خوام حرف از ناامیدی بزنم ولی احساس می کنم گیر افتادیم همش می ترسم عراقیا سر برسند. احمد : تا منو داری غمت نباشه (هر دو می خندند) اینا رو ول کن بگو ببینم حالا که کسی نیست خودمونیم. تا حالا تو زندگیمون چند بار بهم دروغ گفتی ؟ راستشو بگوآ (مرد ریز می خندند و زن کاملاً جدی گرفته است). سیمین : احمد ... من ؟ من به تو دروغ گفته باشم ؟ احمد : (خنده اش را پنهان می کند) اعتراف کن، ممکنه همین الان یه خمپاره صاف بخوره زرو سرمون. اون وقت تو اون دنیا یقه اتو می گیرم و می گم (با صدایی بم) چرا به من نگفته بودی هر روز غذا رو می سوزوندی و مادرت برامون غذا می یاورد ؟ سیمین (متوجه شوخی مرد میشود. گله کنان) احمد، من اصلاً غذاهام نسوخته. احمد : (جدی) شوخی کردم. سیمین : نخیر داشتی جدی می گفتی. من آشپزی ام خیلی ام خوبه. می خواستی زن بگیری دست پخت مامان جونتو بخوری احمد : دوباره شروع نکن خواهش می کنم. سیمین : چیو ؟ احمد : تو از زندگی کردن فقط یه چیز یاد گرفتی اونم غر زدنه. سیمین : من غر نمی زنم. سیمین : گفتم غر نمی زنم. واقعیت رو می گم. احمد : واقعیت ؟ ! کدوم واقعیت ؟ واقعیت اینه که ما تو این بیابون گم شدیم توام عرضه نداری راهو پیدا کنی. سیمین : انگار یادت رفته همین بی عرضه داره جورتورم می کشه.
مبلغ واقعی 21,380 تومان 20% تخفیف مبلغ قابل پرداخت 17,104 تومان
برچسب های مهم
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا